شماره ٤٧: هر کجا شمع تماشاى تو روشن ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کجا شمع تماشاى تو روشن ميشود
از زمين تا آسمان آئينه خرمن ميشود
ما ضعيفان لغزشى داريم اگر رفتار نيست
سايه را از پا فتادن پاى رفتن ميشود
موج گوهر با همه شوخى ندارد اضطراب
سعى چون بى مقصد افتد آرميدن ميشود
بسکه غفلت در کمين انقلاب آگهيست
تا کسى چشمى کند بيدار خفتن ميشود
گر چنين افسردن دل عقده ها آرد ببار
دانه ما ريشه گل ناکرده خرمن ميشود
فتنه ئى دارد جهان ما و من کز آفتش
زندگانى عاقبت مشتاق مردن ميشود
طبع ظالم از رياضت عيب پوش عالم است
آهن قاتل چو لاغر گشت سوزن ميشود
از فروغ جوهر بى اعتباريها مپرس
شمع ما در خانه خورشيد روشن ميشود
آفت برق فنا را چاره نتوان يافتن
اين گلستان هر چه دارد وقف گلخن ميشود
صنعت خونريزى تيغش تماشاکردنى است
بسمل ما ميفشاند بال و گلشن ميشود
فضل مختار است اما عجز پربيدست و پاست
من نخواهم او شدن هر چند او من ميشود
پيرى و اشک ندامت همچو صبح و شبنم است
(بيدل) آخر حاصل از هر شير روغن ميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید