شماره ٦٢: همتى گر هست پائى بر سر دنيا زنيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
همتى گر هست پائى بر سر دنيا زنيد
همچو گردون خيمه ئى در عالم بالا زنيد
خانه پردازى نمى بايد پى آرام جسم
اين غبار رفته را در دامن صحرا زنيد
نيست ساز عافيت در محفل گفت و شنود
گوش اگر باز است بارى قفل بر لبها زنيد
ميتوان فرهاد شد گر بيستون نتوان شدن
تيغ اگر بر سر نباشد تيشه ئى برپا زنيد
شهرت موهوم ننگ بى نشانى تا بکى
آتش گمنامى ئى در شهپر عنقا زنيد
نقد راحت برده اند از کيسه گاه زندگى
بعد ازين چون شعله در خاکستر خود وازنيد
خاک صحراى فناخمخانه جوش بقاست
يکقلم ساحل شويد و ساغر دريا زنيد
کشته تيغ نگاه لاله رويانيم ما
شمع داغى برسر لوح مزار ما زنيد
بزم ما را غير قلقل مطربى در کار نيست
ساقيان دستى بساز گردن مينا زنيد
بيقرارى همچو اشک از ديدها افتادنست
حلقه ئى چون داغ بايد بر در دلها زنيد
حسرت مى گر نباشد نيست تشويش خمار
بشکنيد امروز جام و سنگ بر فردا زنيد
مصرع آهى که گردد از شکست دل بلند
گر فتد موزون بگوش (بيدل) شيدا زنيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید