شماره ٨٣: يارب چسان کنم بهواى دعا بلند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
يارب چسان کنم بهواى دعا بلند
دستى که نيست چون مژه جز برقفا بلند
صد نيستان تهى شدم از خود ولى چه سود
هوئى نکرد گردن ازين کوچها بلند
عجزم رضا نداد برعنائى کلاه
گشتم همان چو آبله در زير پا بلند
از بسکه شرم داشتم از ياد قامتش
دل شيشه ها شکست و نکردم صدا بلند
عرض اثر نشانه آفات گشتن است
جمعيت از سرى که نشد هيچ جا بلند
کلفت نواى درد سر هيچکس نه ايم
در پرده هاى خامشى آواز ما بلند
ساغر بطاق همت منصور ميکشيم
بر دوش ما سريست زگردن جدا بلند
جز گرد احتياج که ننگ تنزه است
موجى نيافتيم در آب بقا بلند
خط بر زمين کش از هوس خام صبر کن
ديوار اعتبار شود تا کجا بلند
در احتياج بر در بيگانه خاک شو
اما مکن نظر برخ آشنا بلند
عشق از مزاج دون نکند تهمت هوس
در خانهاى پست نگردد هوا بلند
(بيدل) زبسکه منفعل عرض هستى ايم
سر ميکند عرق زگريبان ما بلند
ياران برنگ رفته دو روزم مثل کنيد
تمثال من کم است گر آئينه تل کنيد
انجام اين بساط در آغاز خفته است
شام ابد تصور صبح ازل کنيد
يک گام پيش از آب درين ورطه آتشست
فکرى بسير عبرت حوت و حمل کنيد
گر دستگاه چينى بى موست اعتبار
رفع هوس بخارش سرهاى کل کنيد
بى ضبط حرص پيش نرفته است سعى خلق
تا تدبير پاى لنگ ببازوى شل کنيد
اين پشت و پهلوئى که بماليد بر زمين
دلاک امتحانى رفع کسل کنيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید