شماره ١٢٩: زهى زروى تو آينه آفتاب منير

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زهى زروى تو آينه آفتاب منير
نگه بسير جبين تو موج ساغر شير
بعالمى که توئى نارساست کوشش ها
وگرنه ناله عاشق نميکند تقصير
بياض شعر بطوفان رود چو کاغذ باد
زوصف زلف تو گر مصرعى کنم تحرير
زحال ما بتغافل گذشتن آسان نيست
چو آب آينه داريم خاک دامنگير
سپند نيم نفس بال اختيار نداشت
که بست محمل پرواز ما بدوش صفير
زچشم اهل تحير نشان اشک مخواه
که کس گلاب نميگيرد از گل تصوير
بزندگى چو نفس بى تلاش نتوان زيست
هواى راحت اگر افشرد دماغ بمير
بجاست با همه وحشت تعلق اوهام
نشد بناله ميسر گسستن زنجير
باشک و آه که جز دام نااميدى نيست
چو شمع چند کنم رنگ رفته را تسخير
فغان که بسمل محروم من برنگ شرار
نبرد ذوق طپيدن بفرصت يک تير
بخاک ريخت فلک بال طاقتم (بيدل)
بحکم هفت کمان تا کجا پرد يک يکتير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید