شماره ١٤٤: به جام باده شناسم نه کاسه طنبور

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
به جام باده شناسم نه کاسه طنبور
جز آنقدر که جهان يک سر است چندين شور
ندانم آنهمه کوشش براى چيست که چرخ
زانجم آبله دار است چون کف مزدور
هجوم آبله اشک پر بسامانست
درين حديقه همين خوشه ميدهد انگور
بخرده بينى غماز عشق مى نازيم
که تا بدست سليمان رسانده ام پى مور
چو غنچه گلشن پوشيده حالتى دارم
به بيضه شوخى عنقاست در پر عصفور
زاهل قال توان بوى درد دل بردن
بجاى نغمه اگر خون کشد رگ طنبور
جهان طربگه ديدار و ما جنون نظران
پى غبار خيالى رسانده ايم بطور
کشيده اند درين معرض پشيمانى
عسل تلافى نيش از طبيعت زنبور
زموج در خور جهدش شکست مى بالد
بعجز پيش نرفته است اعتبار غرور
توان معاينه کرد از فتيله سازى موج
که بحر راست چه مقدار در جگر ناسور
چو شمع موم بجز سوختن چه اندوزد
کسى که ماند زشهد حقيقتى مهجور
زيار دورم و صبرى ندارم اى ناصح
دل شکسته همين ناله ميکند معذور
زسرد مهرى ايام دم مزن (بيدل)
مباد چون سحرت از نفس دمد کافور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید