شماره ١٤٩: اى بيخودى بر آينه وهم رنگ ريز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
اى بيخودى بر آينه وهم رنگ ريز
يعنى غبار ما بسر نام و ننگ ريز
موقوف گريه نيست بساط بهار عجز
خونت نماند بر جگر از چهره رنگ ريز
اى جستجو اگر هوس آرميدنى است
ما را بجاى آبله در پاى لنگ ريز
روزى دو در وفا کده فقر صبر کن
بر شيشه خانه هوسى چند سنگ ريز
رنگ ادب نريختى از شرم آب شو
گوهر نه بسته چو عرق بى درنگ ريز
يکدشت وحشتست چمن زار کاينات
آئينه خيال زداغ پلنگ ريز
اى نوبهار بيهده نقاش وحشتى
يک برگ گل زعالم تصوير رنگ ريز
دلهاى خلق قابل تائثير عجز نيست
پرواز ناله در پر و بال خدنگ ريز
عمريست امتحانکده درد الفتيم
يارب دل گداخته ما زسنگ ريز
آرامگاه وحشت رنگ اند غنچها
خونم بر آستانه دلهاى تنگ ريز
مفتست اگر بوهم غنا متهم شوى
چون تارساز آنچه ندارى زچنگ ريز
شور شکست شيشه درين بزم قلقلست
چندى بجام وهم شراب ترنگ ريز
تا وعده گاه خنجر نازت کشيده ام
خون فسرده ئى که چگويم چه رنگ ريز
غارت سرشته نگه کافر توايم
ياد غبار ما کن و طرح فرنگ ريز
(بيدل) مآل هستى موهوم ما فناست
اين قطره را همان بدهان نهنگ ريز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید