شماره ١٥٢: بکنج زانوى تسليم طرح امن انداز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
بکنج زانوى تسليم طرح امن انداز
در آب آئينه موجيست بى نشيب و فراز
بپرده تو زساز عدم نوائى هست
که هر نفس زدنت سرمه ميدهد آواز
درين هوسکده جهدى که بى نشان گردى
بس است آئينه ات را همين قدر پرداز
گذشت فرصت و دل وانشد کسى چکند
گشاد عقده بى رشته گشته است دراز
غبار ما چو سحر سينه چاک ميگذرد
که سر بسجده نبرديم ورفت وقت نماز
چو غنچه پرده در رنگ و بوخودآرائى است
اگر توگل نکنى نيست هيچکس غماز
زجيب و دامن خويشت اگر خبر باشد
بلند و پست توئى سر بهيچ جز مفراز
بملک عشق ندارد تفاوت اقبال
کله شکستن محمود و چين زلف اياز
فضاى دشت و در آئينه خانه است اى صبح
تبسمى کن و بر صنعت بهار بناز
نسيم کوى فنا مژده چه عافيت است
که ميرود شرر کاغذ اينقدر گلباز
اگر دماغ هوس ذوق خودسرى دارد
بس است چون پر رنگت شکستگى پرواز
فغانکه شمع صفت زين بهار نوميدى
نديد کس گل انجام بر سر آغاز
بهر چه وانگرى عالم گرفتاريست
زدام و دانه مگو عمر زلف يار دراز
چه لمعه داشت فروغ جما او (بيدل)
که هر کجا نگهى بود کرد با مژه ساز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید