شماره ١٦٦: غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخيز

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخيز
شه قلمرو فقرى باين علم برخيز
بفيض عام زاميد قطع نتوان کرد
زبخت خفته مينديش و صبحدم برخيز
غبار دل بزمين نقش خواهدت بستن
کنونکه بار سر و دوش تست کم برخيز
فرو نشسته تر از جسم مرده است جهان
دو روز گو بجنون جوشى ورم برخيز
زاغنيا بتواضع مباشى غره امن
چو اعتمادزديوارهاى خم برخيز
حريف معنى تحقيق بودن آسان نيست
بسرنگونى جاويد چون قلم برخيز
شريک غفلت و آگاهى رفيقان باش
بخواب چون مژه ها با هم و بهم برخيز
غبار هرزه دو دشت آفتى چه بلاست
ترا که گفت زخاک ره عدم برخيز
دراى قافله صبح ميدهد آواز
که اى ستمزده رفتيم ما تو هم برخيز
چو شمع سير گريبان عصاى همت تست
بخود فرو رو و از فرق تا قدم برخيز
درين ستمکده نوميد خفته ئى (بيدل)
به آرزوى دلت ميدهم قسم برخيز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید