شماره ١٨١: درين بساط هوس پيش از اعتبار نفس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
درين بساط هوس پيش از اعتبار نفس
همان بدوش هوا بسته گير بار نفس
صفاى آينه در رنگ وهم باخته ايم
بزير سايه کوهيم از غبار نفس
بهيچ وضع نبرديم صرفه هستى
چو صبح ضبط خود آيد مگر بکار نفس
برنگ شمع سحر فرصتى نميخواهد
خزان عشرت و رنگينى بهار نفس
درينچمن اثر اشک شبنم آينه است
که آب شد سحر از شرم گيردار نفس
غرور هستى ما را گر انتقامى هست
بس است اينکه خميديم زير بار نفس
شرار کاغذ آتش زده است فرصت عيش
فشاندن پر ما نيست جز شمار نفس
بساز انجمن هستى آتش افتاده است
چو نبض تب زده مشکل بود قرار نفس
دلست آينه دار غبار و ما و منت
وگرنه عرض نهانى است آشکار نفس
هزار صبح درين باغ بار حسرت بست
کشاده گير توهم يکدودم کنار نفس
همان بذوق تماشاست زندگانى من
بزنگ چشم نگاهم بس است تار نفس
زضعف تنگدليها چو غنچه تصوير
نشسته ام بسر راه انتظارنفس
شکست جام حبابم غريب حوصله داشت
محيط ميکشم امروز از خمار نفس
بعالمى که من از دست زندگى داغم
نگردد آتش افسرده هم دوچار نفس
بهار عمر ندارد گلى ديگر (بيدل)
نچيد هيچکس اينجا بغير خار نفس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید