شماره ١٨٤: زندگى محروم تکرار است و بس

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زندگى محروم تکرار است و بس
چون شرر اين جلوه يکبار است و بس
از عدم جوئيد صبح اى عاقلان
عالمست اينجا شب تار است و بس
از ضعيفى بر رخ تصوير ما
رنگ اگر گل ميکند بار است و بس
غفلت ما پرده بيگانگى است
محرمانرا غير هم بار است و بس
کيست تا فهمد زبان عجز ما
ناله اينجا نبض بيمار است و بس
نيست آفاق از دل سنگين تهى
هر کجا رفتيم کهسار است وبس
از شکست شيشه دلها مپرس
شش جهت يک نيشتر زار است و بس
در تحير لذت ديدار کو
ديده آئينه بيدار است وبس
اختلاط خلق نبود بى گزند
بزم صحبت حلقه مار است و بس
چون حباب از شيخى زاهد مپرس
اين سر بيمغز دستار است و بس
اى سرت چون شعله پر باد غرور
اين که گردن ميکشى دار است و بس
(بيدل) از زندانيان الفتيم
بوى گل را رنگ ديوار است و بس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید