شماره ٢٨٥: مگشا جريده ئى حاجتت بر دوستان زکف غرض

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
مگشا جريده ئى حاجتت بر دوستان زکف غرض
نويس نامه آبرو بسياهى کلف غرض
زسپاه مطلب بيکران شده تنگ عرصه امتحان
بظفر قرين نتوان شدن نشکسته گرد صف غرض
عبث از تلاش سبکسرى نشوى ستمکش آرزو
که بباد مى شکند کمان پر ناوک هدف غرض
بگذر زمطلب هزه دو بزيارت دل صاف رو
زطواف کعبه چه حاصلت که تو چنبرى بدف غرض
چقدر معامله جهان شده تنگ زين همه نه کسان
که چو سگ بحاصل استخوان کند آدمى عفف غرض
زبهار مزرع مدعا نوميد نو بر همتى
که بداس تيغ غنا دهد سر فتنه علف غرض
نگشودن لبت از حيا چمنى است غنچه مدعا
بطلب تغافل اگر زنى گهرت دهد صدف غرض
غلطى اگر نبرى گمان دهمت علم يقين نشان
زجحيم ميطلبى امان بدر آزدو دو تف غرض
چه جگر که خون نشد از حيا بتلاش حاجت ناروا
نرسد کسى بقيامتى بقيامت آنطرف غرض
سزد آنکه ترک هوا کنى طربى چو (بيدل) ما کنى
اگر آرزوى فنا کنى بفنا رسد شرف غرض



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید