ز سر کرشمه يک ره نظرى به روى من کن
به عنايتى که دانى گذرى به سوى من کن
منم و دلى و دردى ز غمت چو ناتوانان
به زکوة تندرستى نظرى به سوى من کن
همه بوى عود نبود که به رغبتش بسوزى
دل سوخته ست، قدرى نظرى به بوى من کن
اگرست رسم خوبان که به مو نهند دلها
دل خود بيار و جايش به تن چو موى من کن
به دو زلف طوق دارت، نه يکى که صد به هر خم
وگرت هزار باشد، همه در گلوى من کن
تن خاکيم لبالب همه پر ز خونست از تو
لب خويش را تو ساقي، ز سر سبوى من کن
نگران مشو ز خسرو که بد است حالش آخر
نفسى بيا و بنشين، بد من نکوى من کن