شماره ٦٩: عشق نوست و يار نوست و بهار نو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق نوست و يار نوست و بهار نو
زان روى خوب روز نو و روزگار تو
چون در نيايد از در من نوبهار من
زانم چه خوشدلى که در آيد بهار نو
در نوبهار چون تو نه اى در چمن مرا
از سرو و گل چه خيزد و از لاله زار نو
بس نوبهار کهنه که بشکست زانکه کرد
در چشم نيم مست تو هر دم خمار تو
دارم دل غمين و ندانستم اين که باز
هر روز نو شود غمم از غمگسار نو
با خاک يادگار برم درد تو که باز
هم يادگاريى شود و يادگار تو
بردى دلم مرنج ز گستاخيش، ازآنک
نوبرده ايست پيش خداونگار نو
خواهى ببين و خواه نه، بارى من از دو چشم
ريزم به خاک کوى تو هر دم نثار تو
خسرو ز عشق لافى و جويى قرار دل
بخشد مگر خداى دلت را قرار نو!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید