شماره ٧٦: آيين تو دل بردن است، اى چشم خلقى سوى تو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آيين تو دل بردن است، اى چشم خلقى سوى تو
خوى تو مردم کشتن است، اى من غلام روى تو
گه جان به بويى مى دهم، گه دل به مويى مى نهم
کارى ست افتاده مرا با هر خم گيسوى تو
از بس که کويت هيچگه خالى نباشد ز آه کس
هر لحظه بينم تازه تر داغ سگان گوى تو
نزديک مردن مى شوم از بوى زلفت مى زيم
تا حال چون خواهد شدن روزى که نبود بوى تو
گر من نمانم، ظن مبر کز کوى او دامن کشم
با باد همراهى کند خاک من اندر کوى تو
آيم به کويت هر شبى چون خواب نايد چون کنم
مشغول دارم تا سحر خود را به گفت و کوى تو
گفتى که سوى باغ رو تا بو که دل بگشايدت
او فتح ما را کى زند چندين گره در موى تو
امشب که مهمان مني، فردا که خواهد زيستن؟
بگذار تا يک ساعتى مى بينم اندر روى تو
دست رقيبت بس بود، گر تيغ بر من مى زنى
پيکار خسرو چون نهم بر ساعد و بازوى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید