شماره ٨١: بيا، اى باغ جان، تا بنگرم سرو روان تو

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بيا، اى باغ جان، تا بنگرم سرو روان تو
مرا، دربان، رها کن تا بميرد باغبان تو
ز فريادم بنالد کوه و ره ندهى به سوى خود
تعالى الله چه سنگ است اين دل نامهربان تو
بسوزم و آه برنارم، گرفتم مردمى آمد
نه آخر دوستم من، چون روا دارم زيان تو
بخواهى ديد کز ظلم تو ناگه بهترين روزى
من مظلوم خواهم هر دو دست اندر عنان تو
مرا گفتى «که باشى تو که بوسى آستان من »
گر آن گستاخيم بخشي، غلام رايگان تو!
وگر زين ننگ مى دارى که خود را ز آن تو گفتم
من تنها از آن خود، دل و جانم از آن تو
تو آگه نى و من با تو ازينسان عشق مى سازم
که خود را گه گهى دشنام گويم از زبان تو
رقيبا، گفتيم کو گفت خاکم در دهان کردى
تو گر اين راست مى گويي، شکر اندر دهان تو
به حيله زيستى خسرو که دى پيش آمد و ديدى
کنون باز آمد آن مردم کش، اينک بهر جان تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید