شماره ١٥١: قلاشم، اى منکر، مرا دربانى ميخانه ده

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
قلاشم، اى منکر، مرا دربانى ميخانه ده
اين عقل رسمى غرقه کن، مى تا لب پيمانه ده
من توبه تنها بشکنم، اول سبو نه بر سرم
وانگه نداى زهد من پيش در ميخانه ده
من عاشق و هر بى خبر از خان و مان يادم دهد
اى آه سوزان شعله اى بر دست اين ديوانه ده
پيدا بسوز، اى دل، مرا پس درد نهان بازگو
هنگامه اول گرم کن، پس شرح اين افسانه ده
مشغول شهد بى غمي، چه آگه از سوز دلم؟
يارب، مگس را چاشنى از لذت پروانه ده
بيگانه شد يار، اى صبا، با جان چه کار اکنون مرا؟
اين آشناى کهنه را بستان، بدان بيگانه ده
اى خواجه ديوان دل، آخر بيفزايى خورش
گر نيست وجه زندگي، بر مردنم پروانه ده
بر من جفاها کرد دل، بستان ازو انصاف من
ظالم تر از غم نيست کس، اقطاعش اين پروانه ده
چون بر پرى رويان همه ملک سليمان يافتى
بستان تو خسرو جان و دل، مرغ بلا را دانه ده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید