شماره ٢١١: زينسان که از هر موى خود زنجير صد دل مى کنى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
زينسان که از هر موى خود زنجير صد دل مى کنى
مردن هم از گيسوى خود بر خلق مشکل مى کنى
هم جان و تن مأواى تو، هم ديده و دل جاى تو
اى از تو ويران خانه ها هر جا که منزل مى کنى
بيرون ميا در آفتاب، آزرده م گردد تنت
با روى خود با روى او نسخه مقابل مى کنى
دلها برى و خون کني، اى ظالم، آخر رحمتى
آن دل که خواهى کرد خون بهر چه حاصل مى کنى
با خار و خس خاک رهش کردم به ديده، گفت چون
مى نايم از ننگ اندرون، خانه چه کهگل مى کنى
بر من چه غمزه مى زني، کآمد به لب جانم ز غم
اين جان يک دم مانده را بهر چه بسمل مى کني؟
اى پندگو، گر شد فزون از خوردن خون جگر
چون من نخواهم زيستن دانم چه بر دل مى کنى
خاک ره خود مى کنى آلوده از خون کسان
چون حق چشم ماست اين، بهر چه بسمل مى کني؟
خسرو که در چاه زنخ اندازى و برناريش
جادوست، پس او را نگر، در چاه بابل مى کني؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید