شماره ٢١٦: مى گذرى که سينه را وقف هواى خود کنى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مى گذرى که سينه را وقف هواى خود کنى
من که بوم که بر دلم داغ جفاى خود کنى
گويمت اين چنين مرو، وز بد چشم کن حذر
ليک تو گفت نشنوي، کار براى خود کنى
حيف بود که در روش پاى تو بر زمين رسد
ديده به خاک مى نهم، گر ته پاى خود کنى
ماهى و آفتاب سان گرم بر آسمان روى
آه مرا اگر شبى راهنماى خود کنى
گفتى اگر نگه کنى دو رخ من سزا کنم
آينه گر کنى نگه، هم تو سزاى خود کنى
جان تو هست در دلم، وز سر لطف و مردمى
هر چه بجاى دل کني، آنگه بجاى خود کنى
خسرو از اشتياق تو سوخته گشت و وقت شد
گر نظرى به مرحمت سوى گداى خود کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید