سرمه اندر چشم خودبين مى کنى
شانه اندر زلف پرچين مى کنى
از ستم چندين که کردى کس نکرد
بس کن، از بهر که چندين مى کني؟
در غم لبهاى من گويى بمير
مرگ را بر بنده شيرين مى کنى
بگذرى از مهر و گويى کاين کنم
مهر مى بايد ترا کاين مى کنى
تا بود ما و خيالت در شرف
چشم خسرو پر ز پروين مى کنى