شماره ٣٣٢: بسيار باشد، اى جان، از همچو من غمينى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بسيار باشد، اى جان، از همچو من غمينى
نازى که مى کشم من از چون تو نازنينى
تا دست و پا نهادى در حسن کس نديدم
پايى به دامن اندر، دستى در آستينى
گر در جهان بگردى از جور خود نيابى
بى آب ديده خاکي، بى خون دل زمينى
از شبروان کويت هر گوشه اى و آهى
وز هندوان چشمت هر غمزه در کمينى
شمشيرى از خيالت، بر ما سرى و جانى
زنارى از دو زلفت، از ما دلى و دينى
پوشيده ام بر دل مشکين زره ز زلفت
کز گوشه هاى چشمت ترکى ست در کمينى
زنبور وار بستى در خون من ميان را
زان لعل دلنوازم ناداده انگبينى
در شهر بند عشقت دانى که کس نداند
قدرى چو من غريبي، جز همچو من غمينى
شبهاست بنده خسرو کز پا نمى نشيند
روزى نشيند آخر با چون تو همنشينى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید