شماره ٣٥٣: بهارى اين چنين خرم، مرا آواره دل جايى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بهارى اين چنين خرم، مرا آواره دل جايى
من و کنج غم و هر کس به باغى و تماشايى
به سوى سرو پا در گل روان شد خلق و من آنم
که خواهم خاک گشتن زير پاى سر و بالايى
ز هجران خون همى گريم، نرويد جز گياه غم
چنين ابرى معاذالله اگر بارد به صحرايي!
تو اى کم گوى از کويش، بکش پا، من همى گويم
که پيشش سر نهى از من، اگر پيش آيدت جايى
به کويت سنگ سارم، گر تو بنوازى به يک سنگم
بيا نظاره کن، بارى جمال حال رسوايى
به خارى کز جفايت مى خلد در سينه، خرسندم
اگر از نخل بالايت نمى ارزم به خرمايى
کباب خام سوزى را حريف چاشنى داند
که از سوز جگر وقتى چو من پخته ست سودايى
اگر زير و زبر شد ذره، گو مى شو، چه باب است اين
که ياد آيد گهى خورشيد را از بى سرو پايى
تو، اى عاقل، که از خسرو سر و سامان همى جويى
رها کن، وه چه مى جويى ز مجنونى و شيدايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید