شماره ٣٥٩: گل آمد و همه در باغ با مى و جامى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
گل آمد و همه در باغ با مى و جامى
من و خرابه هجر و غم گل اندامى
هواى ديدن گل شد، روا مدار، اى دوست
که بى رخت گذرانم چنين خوش ايامى
ز جام خويش فرو ريز جرعه اى به سرم
که سرخ روى شوم، گر نمى دهى جامى
يکى خبر به گل نو همى رسان، اى باد
که مرد بلبل و تو در شکنجه دامى
چنين که صبح سعادت همى دمد ز رخت
چه باشد ار دل ما را سحر کنى شامى
خوشم من ار چه که درد نهفته در دل هست
که بى کرشمه درين دل نمى زنى گامى
چه پوست باز کنم با تو داغ پنهان را
که هست سوخته جانى کشيده در جامى
دلى که پيش رخت لاف صبر زد مرده ست
که هيچ زنده نگيرد به آتش آرامى
بود فضول خريدارى تو از خسرو
به جان عمر که اين نسيه است و آن وامى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید