شماره ٣٦٣: نبود يار من آن را که يار داشتمى

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
نبود يار من آن را که يار داشتمى
گهى به ديده و گه در کنار داشتمى
ز من بريد و غمم يادگار داد که کاش
دو سه دگر هم ازين يادگار داشتمى
به ناز گفتى گه گه من از آن توام
دروغ گفتى و من استوار داشتمى
خراب کرده خوبانست خان و مان دلم
وگر نه بهتر ازين روزگار داشتمى
به قهر مى کشدم عشق و اين همان خصم است
که پيش ازين من نادانش خوار داشتمى
به باغ کاش بهم بودمى که تا پيشش
ز خون ديده زمين لاله زار داشتمى
کدام گل ته او بود تا دو ديده خويش
برفتمى و به بالاى خار داشتمى
خراشها که درين سينه بودى از کف پاش
برين جراحت جان فگار داشتمى
دريغ يک سر خسرو هزار بايستى
که تيغ او را مشغول کار داشتمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید