شماره ١٨: به صد انديشه افکند امشبم آن تيز ديدنها

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به صد انديشه افکند امشبم آن تيز ديدنها
در اثناى نگاه تيز تيز آن لب گزيدنها
ز بس بر جستم در رقص دارد چون سپند امشب
به سويم گرم از شست آن ناوک رسيدنها
زبان زينهار افتد ز کار از بس که آيد خوش
از آن بى باک در بد مستى آن خنجر کشيدنها
برآرد خاصه وقتى گوى بيرون بردن از ميدان
غريو از مردم آن چابک ز پشت زين خميدنها
در تک آفتابست آن تماشا پيشگان معجز
ببيند آن فغان در گرمى جولان کشيدنها
ازو بر دوز چشم اى دل که بسيار آن گران تمکين
سبک دست است در قلب سپاهى دل دريدنها
بر آن حسن آفرين کاندر نمودش کرده است ايزد
هر آن دقت که ممکن بود در حسن آفريدنها
به بى قيد آهوانت گو که به ساير اين چنين خودسر
مناسب نيست در دشت دل مردم چريدنها
من و مشق سکون اندر پس زانوى غم زين پس
که پايم سوده تا زانو به بى حاصل دويدنها
به حکم ناقه چون ليلى ز محمل روى ننمايد
چه تابد در دل مجنون ازين وادى بريدنها
جنونم محتشم ديدى دم از افسون به بند اکنون
که من عاقل نخواهم شد ازين افسون دميدن ها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید