شماره ٤١: خيالش را به نوعى انس در جان من است امشب

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خيالش را به نوعى انس در جان من است امشب
که با اين نيم جانيها دو جانم در تنست امشب
به صحبت هر که را خواند نهان آرد به قتل آخر
مرا هم خوانده گويا نبوت قتل منست امشب
به کف شمشير و رد سر باده چند اغيار را جوئى
مرا هم هست جانى کز غرض خونخوردنست امشب
ز بدمستى به مجلس دستم اندر گردن افکندى
اگر من جان برم صدخونت اندر گردنست امشب
سرى کز باده بودى بر سر دوش سرافرازان
به هشيارى من افتاده را در دامنست امشب
سرم کوبند اگر چون زر بهم باشد به مهر او
که دل اسرار آن طرف عيار مخزنست امشب
ز بزم دوست محروم از زبان خود شدم اما
چه ها درباره من بر زبان دشمن است امشب
از آن خلعت که بر قد رقيب از لطف ميدوزى
هزارم سوزن الماس در پيراهن است امشب
دمى بر محتشم پيما مى ديدار اى ساقى
که ذوقش جرعه خواه از باده مردافکن است امشب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید