شماره ٩١: خاطرى جمع ز شبه آن که تو ميدانى داشت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خاطرى جمع ز شبه آن که تو ميدانى داشت
کاينقدر حسن بيک آدمى ارزانى داشت
حسن آخر به رخ شاهد يکتاى ازل
عجب آيينه اى از صورت انسانى داشت
دهر کز آمدنت داشت به اين شکل خبر
خنده ها بر قلم خوش رقم مانى داشت
وهم کافر شده حيران تو گفت آن را نيز
که نه هرگز نگران گشت و نه حيرانى داشت
ماه را پاس تو در مشعله گردانى بست
مهر را بزم تو در مجمره سوزانى داشت
زود بر رخصت خود کلک پشيمانى راند
شاه غيرت که دل از وى خط ترخانى داشت
خونم افسوس که در عهد پشيمانى ريخت
که نه افسوس ز قتلم نه پشيمانى داشت
محتشم از همه خوبان سر زلف تو گرفت
در جنون بس که سر سلسله جنبانى داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید