شماره ٩٦: حسن پرى جلوه کرد ديو جنونم گرفت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حسن پرى جلوه کرد ديو جنونم گرفت
اى دل بدخواه من مژده که خونم گرفت
من که شب غم زدم بس خم از اقليم عشق
تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت
خنجر جور توام سينه به نوعى شکافت
کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت
بهر رضاى توام چرخ ز قصر حيات
خواست به زير افکند بخت نگونم گرفت
هيچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت
خوى تو در عاشقى بس که زبونم گرفت
عشق که تسخير من از خم زلف تو کرد
در خم من سالها داشت کنونم گرفت
محتشم از مردمان بود دل من رمان
رام پرى چون شدم گرنه جنونم گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید