شماره ١٠٣: گفتمش تير تو خواهد به دل زار نشست

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتمش تير تو خواهد به دل زار نشست
به فراست سخنى گفتم و بر کار نشست
صحبتى داشت که آميخت بهم آتش و آب
دى که در بزم ميان من و اغيار نشست
غير کم حوصله را بار دل از پاى نشاند
لله الحمد که اين فتنه به يک بار نشست
سايه پرورد بلا مى شوم آخر کامروز
بر سرم مرغ جنون آمد و بسيار نشست
هرکه چون شمع به بالين من آمد شب غم
سوخت چندان که به روز من بيمار نشست
پشت اميد به ديوار وفاى تو که داد
که نه در کوچه غم روى به ديوار نشست
محتشم آن کف پا از مژه ات يافت خراش
گل بى خار شد آزرده چو با خار نشست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید