شماره ١٣٣: دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت
چشم زخم عجبى از تو مرا دورانداخت
من که سر خوش نشدم از مى صد خمخانه
به يکى ساغرم آن نرگس مخمور انداخت
آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب
ناوکى بود که آن بازوى پرزور انداخت
رنج را از تن مايل به اجل دور افکند
مژده پرسش او بس که به دل شور انداخت
ساخت بر گنج حيات دو جهانم گنجور
به عيادت چو گذر بر من رنجور انداخت
از دل جن و بشر شعله غيرت سر زد
از گذارى که سليمان به سر مور انداخت
کلبه محتشم از غرفه مه برد سبق
تا بر او پرتوى آن طلعت پرنور انداخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید