شماره ١٧٢: ز خواب ديده گشاد وز رخ نقاب کشيد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز خواب ديده گشاد وز رخ نقاب کشيد
هزار تيغ ز مژگان برآفتاب کشيد
نه اشک بود که چشمش به قتلم از مژه راند
که ريخت خون من و تيغ خود به آب کشيد
ز غم هلاک شدم در رکاب بوسى او
که پا ز دست من از حلقه رکاب کشيد
خدنگ فتنه ز دل ميفتاد کج دو سه روز
به چشم بد دگر اين تير را که تاب کشيد
نمود دوش به من رخ ولى دمى که مرا
حواس رخت به خلوت سراى خواب کشيد
دمى که ماند فلک عاجز چشيدن آن
به قدرت عجبى عاشق خراب کشيد
دلم به بزم تو با غير بود عذرش خواه
که گرچه داشت بهشتى بسى عذاب کشيد
هلاک ساز مرا پيش از آن که شهره شوى
که کارم از تو به زارى و اضطراب کشيد
به وصف ساده رخان محتشم کتابى ساخت
ولى چو ديد خطت خط بر آن کتاب کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید