آن که اشگم از پيش منزل به منزل مى رود
وه که با من وعده مى فرمود و با دل مى رود
اشگم از بى دست و پائى در پى اين دل شکار
بر زمين غلطان چو مرغ نيم به سمل مى رود
حال مستعجل وصالى چون بود کاندر وداع
تا گشايد چشم تر بيند که محمل مى رود
با وجود آن که ضبط گريه خود مى کنم
ناقه اش از اشک من تا سينه در گل مى رود
نوگلى کازارش از جنبيدن باد صباست
آه کز آه من آزرده غافل مى رود
محتشم بهر نگاه آخرين در زير تيغ
مى کند عجزى که خون از چشم قاتل مى رود