شماره ١٩١: دردا که وصل يار به جز يک نفس نبود

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دردا که وصل يار به جز يک نفس نبود
يک جرعه از وصال چشيديم و بس نبود
شد درد دل فزون که به عيسى دمى چنان
دل خسته اى چنين دو نفس هم نفس نبود
بختم ز وصل يک دمه آن مرهمى که ساخت
تسکين ده جراحت چندين هوس نبود
ظل هماى وصل که گسترده شد مرا
بر سر به قدر سايه بال مگس نبود
بردى مرا به نقش وفا نقد جان ز دست
اين دستبرد جان کسى حد کس نبود
در گرمى وصال تمامم بسوختى
اين نيم لطف از تو مرا ملتمس نبود
گر پشت دست خويش گزد محتشم سزد
جز يک دمش به وصل تو چون دسترس نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید