شماره ٢٣٥: ازين ليلى وشانم خاطر ناشاد نگشايد

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ازين ليلى وشانم خاطر ناشاد نگشايد
به جز شيرين کسى بند از دل فرهاد نگشايد
چمن از دل گشايانست اما بر دل بلبل
که دارد قيد گل از سنبل و شمشاد نگشايد
رگ باريک جانم خود به مژگان سيه بگشا
که بيمار تو را اين مشکل از فصاد نگشايد
نخواهى داد اگر داد کسى رخ بر کسى منما
که ديگر دادخواهان را رگ فرياد نگشايد
تو اى دل چون به بسمل لايقى بگذر ز آزادى
که بنداز گردن صيدى چنين صياد نگشايد
بزور دست و پائى بنده خود را دگر بگشا
که روزى راه طعن بنده آزاد نگشايد
ز آه من گشادى بر در آن دل نشد پيدا
دلى کز سنگ بادش لاجرم از باد نگشايد
گشاد درد زين کاخ از درون جستم ندا آمد
که از بيرون در اين خانه گر بگشاد نگشايد
بگو اى محتشم با ناصح خود بين که بى حاصل
زبان طعنه برمجنون ما در زاد نگشايد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید