شماره ٢٤٨: بلا به من که ندارم غم بقا چکند

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بلا به من که ندارم غم بقا چکند
کسى که دم ز فنا زد باو بلا چکند
نشانده بر سر من بهر قتل خلقى را
من ايستاده که آن شوخ بى وفا چکند
به قتل ما شده گرم و کشيده تيغ چو آب
ميان آتش و آبيم تا خدا چکند
کشى به جورم و گوئى که خونبهاى تو چيست
شهيد خنجر تو با جان مبتلا چکند
به دست عشق تو دادم دل و نمى دانم
که داغ هجر تو با جان مبتلا چکند
چو آشناى تو شد دل ز من بريد آرى
تو را کسى که به دست آورد مرا چکند
دواى عشق تو صبر است و محتشم را نيست
تو خود بگو که به اين درد بى دوا چکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید