شماره ٢٥٦: حسن را گر ناز او کالاى دکان مى شود

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حسن را گر ناز او کالاى دکان مى شود
زود نرخ جان درين بازار ارزان مى شود
طبع آلايش گزينى کادم بيچاره داشت
جبرئيل از پرتوش آلوده دامان مى شود
صبر بى حاصل که جز عشق و مشقت هيچ نيست
يک هنر دارد کزو جان دادن آسان مى شود
شد سراى دل خراب و يافت قصر جان شکست
اين زمان خود رخنه در بنياد ايمان مى شود
سينه چاکانرا چه نسبت با کسى کز نازکى
نيم چاکى گاه گاهش در گريبان مى شود
مى شود صياد پنهان مى کند آن گاه صيد
مى کند آن ماه صيد آن گاه پنهان مى شود
ور خورد در ظلمت از دست کسى آب حيات
پس بداند کان منم بى شک پشيمان مى شود
گفتمش بر قتل فرمان کن از دردم به جان
خنده زد کاين خود نخواهد شد ولى آن مى شود
محتشم يا گريه را رخصت مده يا صبر کن
تا منادى در دهم کامروز طوفان مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید