شماره ٣٥٩: از سر کوى تو با صدگونه سودا مى روم

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از سر کوى تو با صدگونه سودا مى روم
داغ بر جان بار بر دل خار در پا مى روم
آن چه با جان من بدروز مى کردى مدام
کى کنى امروز اگر دانى که فردا ميروم
مژده تخفيف وحشت ده سگان خويش را
کز درت با يک جهان فرياد و غوغا مى روم
مى روم زين شهر و اهل شهر يک يک مى کنند
زارى بر من که پندارى ز دنيا مى روم
دشت تفتان تر ز صحراى قيامت مى شود
با تف دل چون من مجنون به صحرا مى روم
در لباس منع رفتن بس کن اى جادوزبان
اين تقاضاها که من خود بى تقاضا مى روم
محتشم از بس پشيمانى به آن سرو روان
حرف رفتن سر به سر مى گويم اما مى روم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید