شماره ٣٧٥: تو به زور حسن ايمن مشو از سپاه آهم

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو به زور حسن ايمن مشو از سپاه آهم
که من ضعيف پيکر ملک قوى سپاهم
شه چار رکن عشقم که به چار سوى غيرت
ز سيه گليم محنت زده اند بارگاهم
نه هواى سربلندى نه خيال ارجمندى
نه سراسرى و خرگه نه غم سرو کلاهم
ز هجوم وحشيانم شده متفق سپاهى
که ز خسروى چو مجنون به ستيزه باج خواهم
ز جنون فزود هردم چو بلاى ناگهانى
در و دشت در حصارم دد و دام در پناهم
زده سر ز باغ رويت چه گياه خوش نسيمى
که گل جنون شکفته ز نسيم آن گياهم
ز تو محتشم چه پنهان که دگر به قصد ايمان
ز بتان نامسلمان صنمى زده است راهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید