شماره ٣٨٢: من شيدا چرا از عقل و دين يک باره برگشتم

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من شيدا چرا از عقل و دين يک باره برگشتم
به رندى سر برآوردم به رسوائى سمر گشتم
ز استغنا نمى گشتم به گرد کعبه ليک آخر
سگ شوخى شدم از شومى دل در به در گشتم
سرم چون گوى مى بايد فکند از تن به جرم آن
که عمرى بر سر کوى تو بى حاصل به سر گشتم
ز دلدار دگر خواه دواى درد دل جستن
که هرچند از تو جستم چاره بيچاره تر گشتم
اگر لعل تو جانم برد برکندم ازو دندان
وگر عشق تو دينم برد از آن هم نيز برگشتم
به زور حسن خودچندان مرا آزار فرمودى
که بيزار از جمال خوب رويان دگر گشتم
اگر چون محتشم پا از ره عشقت کشم اولى
که از پرآهست يک سان به خاک رهگذر گشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید