شماره ٣٨٧: چو نتوانم به مردم قصه آن بى وفا گويم

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو نتوانم به مردم قصه آن بى وفا گويم
شبان گه با مه و انجم سحر گه با صبا گويم
شبى کز دوريش گويم حکايت با دل محزون
به آخر چون شود نزديک باز از ابتدا گويم
ز پيشت نگذرم تنها که ترسم چون مرا بينى
شوى درهم که ناگه با تو حرف آشنا گويم
به من لطفى که دى در راه کرد آخر پشيمان شد
که ناگه من روم از راه و پيش غير وا گويم
نسيم زلف پرچين تو مى ارزد به ملک چين
اگر زلف تو را مشک خطا گويم
به انگيز رقيبان محتشم را داد دشنامى
مرا تا هست جان در تن رقيبان را دعا گويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید