شماره ٤٤٥: گفتم ز پند من شود تغيير در اطوار تو

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گفتم ز پند من شود تغيير در اطوار تو
تخفيف يابد اندکى بد خوشى بسيار تو
آن پند کج تاثير خود باد مخالف بود و شد
بر جان من آتش فشان از خوى آتش بار تو
شمشير جلاد اجل تيز است و قتل يک جهان
موقوف ايما گردنى از نرگس خون خوار تو
از قتل مردم مرگ را در کار بستى آن قدر
کو نيز شد ز نهار خواه از تيغ بى زنهار تو
نزديک شد کامى زشت در بزم با نامحرمان
شيرين کند در چشم من محرومى ديدار تو
از بهر مرغان چنين دام تصرف مى نهى
هست اين زبان کبرى عجب از حسن دعوى داد تو
با آن که بى زارى ز من مى خواهى افزون از همه
حيران روى خود مرا حيرانم اندر کار تو
من خود خريدارى نيم کز من توان گفتن ولى
از غيرت سوداى من غوغاست در بازار تو
از بهر خود کردن به مهر آزار خود چندين مده
چون اين نمى آيد به خود خوى حريف آزار تو
تا مردم صاحب نظر غافل شوند از خوبيت
زير غبار خط بهست آيينه رخسار تو
گفتى به مردن محتشم راضى شو ار يار منى
سهل است مردن هم ولى جهل است بودن يار تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید