شماره ٥٠٩: چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنى

غزلستان :: محتشم کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنى
جهان بيک نفس از آه من سياه کنى
ز بزم ميروى افتان و سر گران حالا
به راه تا سر دوش که تکيه گاه کنى
به رخصت تو مفيد نمى شود چشمت
که عالمى بستان و يک نگاه کنى
نگاه دم به دمت بس خوش است و خوش تر از آن
عزيز کرده نگاهى که گاه گاه کنى
شکسته طرف کله مى رسى و مى رسدت
که ناز بر همه خوبان کج کلاه کنى
ملوک حسن سپاه تواند اما تو
نه آن شهى که تفاخر به اين سپاه کنى
چرا من اين همه بر درگه تو داد کنم
اگر تو گوش به فرياد دادخواه کنى
تو گرم ناشده برقى و برق خرمن سوز
شوى چو گرم چه با جان اين گياه کنى
به پيش بخشش او محتشم چه بنمايد
اگر تو تا دم صبح جزا گناه کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید