دهد اگرچه برون در بى شمار صدف
تو آن درى که برون نايد از هزار صدف
براى چون تو درى شايد اى چکيده صنع
اگر دهان بگشايد هزار بار صدف
عجب که تا به قيامت محيط هستى را
گران شود به چنين در شاهوار صدف
توان گرفت بزر ز احترام گوشى را
که در راز تو را باشد اى نگار صدف
شدست معتبر از خلعت تو مادر دهر
بلى ز پرتو در دارد اعتبار صدف
به جنبش آمده تا بحر هستى از اثرش
چنين درى نفکنده است برکنار صدف
به عهد محتشم از عقد نظم گوش جهان
چنان پر است که از در شاهوار صدف