غزل

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: منطق العشاق

افزودن به مورد علاقه ها
تومينالى و کس را زان خبر نه
وزان زارى ترا خود درد سر نه
دل اندر مهر من بستى و آنگاه
ز من حاصل بجز خون جگر نه
مرا زلفى چو زنجيرست و از تو
کسى در عاشقى ديوانه تر نه
سخن بسيار ميدانى وزين سال
سخن ها در دل من کارگر نه
مرا جز عشقبازى مصلحت هاست
ترا جز عاشقى کار دگر نه
طلب گار و ترا چيزى نه بر جاى
خريدار و ترا در کيسه زر نه
بدين سرمايه عاشق چون توان شد؟
به ترک عشق ميگويى و گر نه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید