دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شه چو عجز آن حکيمان را بديد
پا برهنه جانب مسجد دويد
رفت در مسجد سوى محراب شد
سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد
چون به خويش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
کاى کمينه بخششت ملک جهان
من چه گويم چون تو مي‌دانى نهان
اى هميشه حاجت ما را پناه
بار ديگر ما غلط کرديم راه
ليک گفتى گرچه مي‌دانم سرت
زود هم پيدا کنش بر ظاهرت
چون برآورد از ميان جان خروش
اندر آمد بحر بخشايش به جوش
درميان گريه خوابش در ربود
ديد در خواب او که پيرى رو نمود
گفت اى شه مژده حاجاتت رواست
گر غريبى آيدت فردا ز ماست
چونک آيد او حکيمى حاذقست
صادقش دان کو امين و صادقست
در علاجش سحر مطلق را ببين
در مزاجش قدرت حق را ببين
چون رسيد آن وعده‌گاه و روز شد
آفتاب از شرق اخترسوز شد
بود اندر منظره شه منتظر
تا ببيند آنچ بنمودند سر
ديد شخصى فاضلى پر مايه‌اى
آفتابى درميان سايه‌اى
مي‌رسيد از دور مانند هلال
نيست بود و هست بر شکل خيال
نيست‌وش باشد خيال اندر روان
تو جهانى بر خيالى بين روان
بر خيالى صلحشان و جنگشان
وز خيالى فخرشان و ننگشان
آن خيالاتى که دام اولياست
عکس مه‌رويان بستان خداست
آن خيالى که شه اندر خواب ديد
در رخ مهمان همى آمد پديد
شه به جاى حاجيان فا پيش رفت
پيش آن مهمان غيب خويش رفت
هر دو بحرى آشنا آموخته
هر دو جان بى دوختن بر دوخته
گفت معشوقم تو بودستى نه آن
ليک کار از کار خيزد در جهان
اى مرا تو مصطفى من چو عمر
از براى خدمتت بندم کمر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید