دفتر اول از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
زاد مردى چاشتگاهى در رسيد
در سرا عدل سليمان در دويد
رويش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سليمان گفت اى خواجه چه بود
گفت عزرائيل در من اين چنين
يک نظر انداخت پر از خشم و کين
گفت هين اکنون چه مي‌خواهى بخواه
گفت فرما باد را اى جان پناه
تا مرا زينجا به هندستان برد
بوک بنده کان طرف شد جان برد
نک ز درويشى گريزانند خلق
لقمه‌ى حرص و امل زانند خلق
ترس درويشى مثال آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس
باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوى قعر هندستان بر آب
روز ديگر وقت ديوان و لقا
پس سليمان گفت عزرائيل را
کان مسلمان را بخشم از بهر آن
بنگريدى تا شد آواره ز خان
گفت من از خشم کى کردم نظر
از تعجب ديدمش در ره‌گذر
که مرا فرمود حق کامروز هان
جان او را تو بهندستان ستان
از عجب گفتم گر او را صد پرست
او به هندستان شدن دور اندرست
تو همه کار جهان را همچنين
کن قياس و چشم بگشا و ببين
از کى بگريزيم از خود اى محال
از کى برباييم از حق اى وبال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید