دفتر دوم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يک عرابى بار کرده اشترى
دو جوال زفت از دانه پرى
او نشسته بر سر هر دو جوال
يک حديث‌انداز کرد او را سال
از وطن پرسيد و آوردش بگفت
واندر آن پرسش بسى درها بسفت
بعد از آن گفتش که اين هر دو جوال
چيست آکنده بگو مصدوق حال
گفت اندر يک جوالم گندمست
در دگر ريگى نه قوت مردمست
گفت تو چون بار کردى اين رمال
گفت تا تنها نماند آن جوال
گفت نيم گندم آن تنگ را
در دگر ريز از پى فرهنگ را
تا سبک گردد جوال و هم شتر
گفت شاباش اى حکيم اهل و حر
اين چنين فکر دقيق و راى خوب
تو چنين عريان پياده در لغوب
رحمش آمد بر حکيم و عزم کرد
کش بر اشتر بر نشاند نيک‌مرد
باز گفتش اى حکيم خوش‌سخن
شمه‌اى از حال خود هم شرح کن
اين چنين عقل و کفايت که تراست
تو وزيرى يا شهى بر گوى راست
گفت اين هر دو نيم از عامه‌ام
بنگر اندر حال و اندر جامه‌ام
گفت اشتر چند دارى چند گاو
گفت نه اين و نه آن ما را مکاو
گفت رختت چيست بارى در دکان
گفت ما را کودکان و کو مکان
گفت پس از نقد پرسم نقد چند
که توى تنهارو و محبوب‌پند
کيمياى مس عالم با توست
عقل و دانش را گوهر تو بر توست
گفت والله نيست يا وجه العرب
در همه ملکم وجوه قوت شب
پا برهنه تن برهنه مي‌دوم
هر که نانى مي‌دهد آنجا روم
مر مرا زين حکمت و فضل و هنر
نيست حاصل جز خيال و درد سر
پس عرب گفتش که رو دور از برم
تا نبارد شومى تو بر سرم
دور بر آن حکمت شومت ز من
نطق تو شومست بر اهل زمن
يا تو آن سو رو من اين سو مي‌دوم
ور ترا ره پيش من وا پس روم
يک جوالم گندم و ديگر ز ريگ
به بود زين حيله‌هاى مردريگ
احمقي‌ام پس مبارک احمقيست
که دلم با برگ و جانم متقيست
گر تو خواهى کت شقاوت کم شود
جهد کن تا از تو حکمت کم شود
حکمتى کز طبع زايد وز خيال
حکمتى نى فيض نور ذوالجلال
حکمت دنيا فزايد ظن و شک
حکمت دينى برد فوق فلک
زوبعان زيرک آخر زمان
بر فزوده خويش بر پيشينيان
حيله‌آموزان جگرها سوخته
فعلها و مکرها آموخته
صبر و ايثار و سخاى نفس و جود
باد داده کان بود اکسير سود
فکر آن باشد که بگشايد رهى
راه آن باشد که پيش آيد شهى
شاه آن باشد که پيش شه رود
نه بمخزنها و لشکر شه شود
تا بماند شاهى او سرمدى
همچو عز ملک دين احمدى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید