دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مي‌کشيدش تا به داود نبى
که بيا اى ظالم گيج غبى
حجت بارد رها کن اى دغا
عقل در تن آور و با خويش آ
اين چه مي‌گويى دعا چه بود مخند
بر سر و و ريش من و خويش اى لوند
گفت من با حق دعاها کرده‌ام
اندرين لابه بسى خون خورده‌ام
من يقين دارم دعا شد مستجاب
سر بزن بر سنگ اى منکرخطاب
گفت گرد آييد هين يا مسلمين
ژاژ بينيد و فشار اين مهين
اى مسلمانان دعا مال مرا
چون از آن او کند بهر خدا
گر چنين بودى همه عالم بدين
يک دعا املاک بردندى بکين
گر چنين بودى گدايان ضرير
محتشم گشته بدندى و امير
روز و شب اندر دعااند و ثنا
لابه‌گويان که تو ده‌مان اى خدا
تا تو ندهى هيچ کس ندهد يقين
اى گشاينده تو بگشا بند اين
مکسب کوران بود لابه و دعا
جز لب نانى نيابند از عطا
خلق گفتند اين مسلمان راست‌گوست
وين فروشنده‌ى دعاها ظلم‌جوست
اين دعا کى باشد از اسباب ملک
کى کشيد اين را شريعت خود بسلک
بيع و بخشش يا وصيت يا عطا
يا ز جنس اين شود ملکى ترا
در کدامين دفترست اين شرع نو
گاو را تو باز ده يا حبس رو
او به سوى آسمان مي‌کرد رو
واقعه‌ى ما را نداند غير تو
در دل من آن دعا انداختى
صد اميد اندر دلم افراختى
من نمي‌کردم گزافه آن دعا
همچو يوسف ديده بودم خوابها
ديد يوسف آفتاب و اختران
پيش او سجده‌کنان چون چاکران
اعتمادش بود بر خواب درست
در چه و زندان جز آن را مي‌نجست
ز اعتماد او نبودش هيچ غم
از غلامى وز ملام و بيش و کم
اعتمادى داشت او بر خواب خويش
که چو شمعى مي‌فروزيدش ز پيش
چون در افکندند يوسف را به چاه
بانگ آمد سمع او را از اله
که تو روزى شه شوى اى پهلوان
تا بمالى اين جفا در رويشان
قايل اين بانگ نايد در نظر
ليک دل بشناخت قايل را ز اثر
قوتى و راحتى و مسندى
در ميان جان فتادش زان ندا
چاه شد بر وى بدان بانگ جليل
گلشن و بزمى چو آتش بر خليل
هر جفا که بعد از آنش مي‌رسيد
او بدان قوت بشادى مي‌کشيد
همچنانک ذوق آن بانگ الست
در دل هر ممنى تا حشر هست
تا نباشد در بلاشان اعتراض
نه ز امر و نهى حقشان انقباض
لقمه‌ى حکمى که تلخى مي‌نهد
گلشکر آن را گوارش مي‌دهد
گلشکر آن را که نبود مستند
لقمه را ز انکار او قى مي‌کند
هر که خوابى ديد از روز الست
مست باشد در ره طاعات مست
مي‌کشد چون اشتر مست اين جوال
بى فتور و بى گمان و بى ملال
کفک تصديقش بگرد پوز او
شد گواه مستى و دلسوز او
اشتر از قوت چو شير نر شده
زير ثقل بار اندک‌خور شده
ز آرزوى ناقه صد فاقه برو
مي‌نمايد کوه پيشش تار مو
در الست آنکو چنين خوابى نديد
اندرين دنيا نشد بنده و مريد
ور بشد اندر تردد صد دله
يک زمان شکرستش و سالى گله
پاى پيش و پاى پس در راه دين
مي‌نهد با صد تردد بى يقين
وام‌دار شرح اينم نک گرو
ور شتابستت ز الم نشرح شنو
چون ندارد شرح اين معنى کران
خر به سوى مدعى گاو ران
گفت کورم خواند زين جرم آن دغا
بس بليسانه قياسست اى خدا
من دعا کورانه کى مي‌کرده‌ام
جز به خالق کديه کى آورده‌ام
کور از خلقان طمع دارد ز جهل
من ز تو کز تست هر دشوار سهل
آن يکى کورم ز کوران بشمريد
او نياز جان و اخلاصم نديد
کورى عشقست اين کورى من
حب يعمى و يصمست اى حسن
کورم از غير خدا بينا بدو
مقتضاى عشق اين باشد نکو
تو که بينايى ز کورانم مدار
دايرم برگرد لطفت اى مدار
آنچنانک يوسف صديق را
خواب بنمودى و گشتش متکا
مر مرا لطف تو هم خوابى نمود
آن دعاى بي‌حدم بازى نبود
مي‌نداند خلق اسرار مرا
ژاژ مي‌دانند گفتار مرا
حقشان است و کى داند راز غيب
غير علام سر و ستار عيب
خصم گفتش رو به من کن حق بگو
رو چه سوى آسمان کردى عمو
شيد مي‌آرى غلط مي‌افکنى
لاف عشق و لاف قربت مي‌زنى
با کدامين روى چون دل‌مرده‌اى
روى سوى آسمانها کرده‌اى
غلغلى در شهر افتاده ازين
آن مسلمان مي‌نهد رو بر زمين
کاى خدا اين بنده را رسوا مکن
گر بدم هم سر من پيدا مکن
تو همي‌دانى و شبهاى دراز
که همي‌خواندم ترا با صد نياز
پيش خلق اين را اگر خود قدر نيست
پيش تو همچون چراغ روشنيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید