دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
همچو گرمابه که تفسيده بود
تنگ آيى جانت پخسيده شود
گرچه گرمابه عريضست و طويل
زان تبش تنگ آيدت جان و کليل
تا برون نايى بنگشايد دلت
پس چه سود آمد فراخى منزلت
يا که کفش تنگ پوشى اى غوى
در بيابان فراخى مي‌روى
آن فراخى بيابان تنگ گشت
بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت
هر که ديد او مر ترا از دور گفت
کو در آن صحرا چو لاله تر شکفت
او نداند که تو همچون ظالمان
از برون در گلشنى جان در فغان
خواب تو آن کفش بيرون کردنست
که زمانى جانت آزاد از تنست
اوليا را خواب ملکست اى فلان
همچو آن اصحاب کهف اندر جهان
خواب مي‌بينند و آنجا خواب نه
در عدم در مي‌روند و باب نه
خانه‌ى تنگ و درون جان چنگ‌لوک
کرد ويران تا کند قصر ملوک
چنگ‌لوکم چون جنين اندر رحم
نه‌مهه گشتم شد اين نقلان مهم
گر نباشد درد زه بر مادرم
من درين زندان ميان آذرم
مادر طبعم ز درد مرگ خويش
مي‌کند ره تا رهد بره ز ميش
تا چرد آن بره در صحراى سبز
هين رحم بگشا که گشت اين بره گبز
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنين اشکستن زندان بود
حامله گريان ز زه کاين المناص
و آن جنين خندان که پيش آمد خلاص
هرچه زير چرخ هستند امهات
از جماد و از بهيمه وز نبات
هر يکى از درد غيرى غافل اند
جز کسانى که نبيه و کامل‌اند
آنچ کوسه داند از خانه‌ى کسان
بلمه از خانه خودش کى داند آن
آنچ صاحب‌دل بداند حال تو
تو ز حال خود ندانى اى عمو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید