دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چادر خود را برو افکند زود
مرد را زن ساخت و در را بر گشود
زير چادر مرد رسوا و عيان
سخت پيدا چون شتر بر نردبان
گفت خاتونيست از اعيان شهر
مر ورا از مال و اقبالست بهر
در ببستم تا کسى بيگانه‌اى
در نيايد زود نادانانه‌اى
گفت صوفى چيستش هين خدمتى
تا بر آرم بي‌سپاس و منتى
گفت ميلش خويشى و پيوستگيست
نيک خاتونيست حق داند که کيست
خواست دختر را ببيند زير دست
اتفاقا دختر اندر مکتبست
باز گفت ار آرد باشد يا سبوس
مي‌کنم او را به جان و دل عروس
يک پسر دارد که اندر شهر نيست
خوب و زيرک چابک و مکسب کنيست
گفت صوفى ما فقير و زار و کم
قوم خاتون مال‌دار و محتشم
کى بود اين کفو ايشان در زواج
يک در از چوب و درى ديگر ز عاج
کفو بايد هر دو جفت اندر نکاح
ورنه تنگ آيد نماند ارتياح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید