دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خلق را مي‌راند از وى آن جوان
تا علاجش را نبينند آن کسان
سر به گوشش برد هم‌چون رازگو
پس نهاد آن چيز بر بينى او
کو به کف سرگين سگ ساييده بود
داروى مغز پليد آن ديده بود
ساعتى شد مرد جنبيدن گرفت
خلق گفتند اين فسونى بد شگفت
کين بخواند افسون به گوش او دميد
مرده بود افسون به فريادش رسيد
جنبش اهل فساد آن سو بود
که زنا و غمزه و ابرو بود
هر کرا مشک نصيحت سود نيست
لاجرم با بوى بد خو کرد نيست
مشرکان را زان نجس خواندست حق
کاندرون پشک زادند از سبق
کرم کو زادست در سرگين ابد
مي‌نگرداند به عنبر خوى خود
چون نزد بر وى نثار رش نور
او همه جسمست بي‌دل چون قشور
ور ز رش نور حق قسميش داد
هم‌چو رسم مصر سرگين مرغ‌زاد
ليک نه مرغ خسيس خانگى
بلک مرغ دانش و فرزانگى
تو بدان مانى کز آن نورى تهى
زآنک بينى بر پليدى مي‌نهى
از فراقت زرد شد رخسار و رو
برگ زردى ميوه‌ى ناپخته تو
ديگ ز آتش شد سياه و دودفام
گوشت از سختى چنين ماندست خام
هشت سالت جوش دادم در فراق
کم نشد يک ذره خاميت و نفاق
غوره‌ى تو سنگ بسته کز سقام
غوره‌ها اکنون مويزند و تو خام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید